••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

مطالب ادبی

 طاهر و زهره

درولایت بزرگ تاتار پادشاهی به نام بابا خان حکمرانی‌می‌کند که او و وزیرش‌باهرخان از پروردگار مسئلت می‌کنند که به آنها فرزندی‌ اهدا نماید.در همان شب وزیر خواب می بیند که هریک ازآنها فرزندی در آغوش دارند.از این رو عهد می بندند که هرگاه یکی ازآنها صاحب دختر و دیگری صاحب پسر شوند این دو را به عقد یکدیگر درآورند.این تعهد بصورت عهدنامه ای رسمی به مهر پادشاه ممهور می گردد.با گذشت زمان پادشاه صاحب دختری به نام زهره و وزیر صاحب پسری به نام طاهر می شود.وزیرپس ازچندی دار فانی را وداع می گوید وپادشاه ازعهد خویش پشیمان می شود.زهره و طاهر که در مکتب ملانفس تعلیم می یابند.زهمان آغازبه یکدیگر عشق می ورزند.این دو از عهدنامه ممهور پادشاه نیز بی اطلاعند.اما روزی پیرزن کرباس بافی آنها را از این عهدنامه مطلع می کند.زهره و طاهر پیمان می بندند که تا ابد به این عهدنامه پایداربمانند. روزی باغبان پادشاه به نام حسن فضول با مشاهدۀ زهره و طاهر در باغ ،گزارش امر را به اطلاع پادشاه می رساند0شاه دستور می دهد طاهر را دستگیرکنند. او را درون صندوقی جا می دهند وبه دریا می اندازند. سپس از زهره تقاضا  می کند از این عشق منصرف شود.زهره اعتنایی به این تقاضا نمی کند و نهایتاً به هجران از وطن تن می دهد. صندوق سه ماه روی رود فرات که از شهر بغداد می گذرد،سرگردان است. عادل شاه پادشاه بغداد سه دختردارد به نامهای جهانگیر، شهدی جان وماهیم جان. هریک ازاین سه دختر چهل کنیز جداگانه دارند. ماهیم جان شبی جوانی را درخواب می بیند و هویتش را جویا می شود. جوان در جواب می‌گوید که اهل ولایت تاتاراست وپدرش باهر و خودش طاهر نام دارد. ماهیم جان از خواب بیدار می شود و درباغ به گردش می پردازد. هنگام گردش ناگهان متوجه می ‌شود که شیئ سیاه رنگ روی آب فرات در حرکت است. با نزدیک شدن به آن در می یابد که صندوقی روی آب است. بلافاصله دستورمی دهد صندوق را بیرون آورند. ماهیم جان جوان زیبا وبی هوشی را در آن می یابد که به خواب فرو رفته است. کنیزان با پاشیدن گلاب جوان را به هوش می آورند. وپادشاه صندوق را به ماهیم جان اهدا می کند. اما طاهرمدام به یاد زهره اشک می ریزد. هفت سال این ماجرا می گذرد. در این مدت کنیزان ماهیم،سکوت طاهر را حاکی از رضایت او می دانند و ماهیم را به عقد او درمی آورند. طاهر همچنان به ماهیم بی علاقه است و بالأخره او را از وجود معشوقه اش زهره آگاه می سازد اما عشق ماهیم به طاهر روز به روز شدت می یابد. روزی طاهر پیغامی برای زهره می فرستد. پیغام به صورت صدای درخت به گوش زهره می رسد. زهره همراه کنیزان خود درباغ به گردش می پردازد اما اثری از طاهر نمی یابد و در نتیجه بی هوش می شود و در بستر مرگ به خواب می رود او به پدرش می گوید که جزطاهر خوشی دیگری ندارد و مردن برای او بهتر ازسوختن در عشق طاهر است. برادر پادشاه پسری به نام قره باطیردارد. شاه،زهره را

به عقد قره باطیر در می آورد. زهره به این ازدواج تن نمی دهد و قره باطیر را مجبور می کند تا او راترک کند.او بدون طاهر روز به روز درمانده تر می شود. کنیزان به منظور بهبود حال او مصمم می شوند یکی از همکاران خود به نام گوهر را با لباس قلندری برای یافتن طاهر مامور کنند. در این میان قلندری به نام واحد که عاشق دختری به نام شهدی جان است، زهره را از مأمور کردن گوهر،با توجه به اینکه او دختر است بر حذر می دارد و خود را برای این منظور پیشنهاد می کند. زهره با پیشنهاد او موافقت می کند و قلندر پس از پیمودن راه های طولانی بالأخره به بغداد می رسد و سراغ طاهر را می‌گیرد. او در میان جمعی از مردم سؤال می کند: که آیا در میان شما فردی وجود دارد که مانند او درآتش عشق سوخته باشد؟ این سؤال موجب می شود که طاهر پس از اعتماد به گفته قلندر پیغام زهره را از وی دریافت کند. طاهر از عادل شاه رخصت می طلبد تا نزد زهره برود. شاه به او پیشنهاد می کند که با دخترش ماهیم ازدواج را تمام نماید. طاهر این پیشنهاد را رد می کند و با کسب اجازه از ماهیم و مادرش به دیار خود تاتار برمی گردد دربین راه به دو گروه از راهزنان برخورد می کند. هردو گروه پس از اطمینان از حقانیت عشق طاهر به زهره او را رها می کنند. طاهر پس از رهایی از دست راهزنان با کوه سیاهی مواجه می شود. اما توسل او به پروردگار باعث می شود تا کوه تکه تکه شود و مسیر او باز گردد. در این موقع او از دور ولایت تاتار را مشاهده می‌کند. در راه و در شهر فرح‌داد، ناگهان فردی نقابدار در برابر او ظاهر می شود. طاهر از او در خواست می‌کند نقابش را بردارد اما اوجواب می دهد. اگرمن نقابم را بردارم توازعشق زهره منصرف خواهی شد. طاهر در ادامه سفر به سوی تاتار،مرد ریش سفیدی را ملاقات می کند. در جواب این مرد ریش سفید که از او مکان و هدف سفرش را جویا می شود، چگونگی ماجرای عشق خود را به زهره شرح می دهد. مرد ریش سفید که خود را «ملاملعون شیخ عبدالله» نامیده است، گریه کنان به طاهر می گوید که زهره با قره باطیر ازدواج کرده ودر نتیجه، رفتن او نزد زهره بی ثمراست. طاهر به گفته های او اعتنا نمی کند و به سفر خود ادامه می دهد و به محض رسیدن به دروازۀ شهر سراغ زهره را می گیرد. به او خبر می دهند که زهره هم اکنون در کوشک(اقامتگاه)خود حضور دارد. او بلافاصله به جوار کوشک زهره می رود و متوجه می شود که او در خواب است. برای بیدار کردن او مقام مخمس(از مقام های موسیقی ترکمن) را اجرا می کند. زهره با این تصور که قره باطیر نزد او آمده است، رنجیده خاطر گشته کم کم خود را به خواب می زند و اعتنایی به او نمی کند، اما ناگهان متوجه می شود که طاهر در کنار او ایستاده است.
 
زهره و طاهر با دیدار یکدیگر بی هوش ونقش بر زمین می شوند. سپس آنها با یکدیگر از رنج ها و مشقاتی که طی سالها متحمل شده اند، صحبت می کنند. زهره به طاهر هشدار می دهد که هرگاه شاه از حضورش اطلاع یابد او را به قتل خواهد رساند. ازاین رو طاهر را در صندوقی پنهان می کند و آن را به دایۀ خود می سپارد. روزها به همین منوال سپری می شوند تا اینکه کنیز پیری که درخانۀ دایه ساکن است و نسبت به دایه عداوت دارد، طاهر را تهدید می کند که اگر غزل عاشقانه نسراید، حضور او را به شاه اعلام خواهد کرد. این تهدید موجب می شود که سایر کنیزان را به قتل برسانند. بالأخره به پيشنهاد یکی از کنیزان زهره که گلزاده نام دارد، زهره و طاهر با خطبۀ عقد ملا نفس با یکدیگر ازدواج می کنند. پادشاه با این تصور که زهره به عقد قره باطیر درآمده است، دستور می دهد نه شبانه روز جشن گرفته شود. در این میان باغبان (حسن فضول) محمد یعقوب خان وزیر جدید پادشاه را از واقعیت ماجرا مطلع می کند. او نیز مراتب را به اطلاع پادشاه می رساند. شاه خشمگین می شود و دستور می دهد تا ملا نفس آخوند و باغبان را احضار نمایند. باغبان جریان عقد و مراسم نه شبانه روز جشن و ازدواج زهره و طاهر را به اطلاع شاه می رساند. شاه دستور می دهد طاهر را دستگیر و اعدام کنند. طاهر قبل از اعدام زهره را ملاقات و از او برای همیشه خدا حافظی می کند. تقاضای مکرر زهره از شاه برای عفو طاهر بی ثمر می ماند و سر طاهر به دست جلادان از تن جدا می شود. زهره در سوگ طاهر لباس سیاه بر تن می کند و در نهایت تألم روزی بر مزار او خود را با شمشیری بران می کشد. بازماندگان جد او، او را در کنار معشوقش طاهر به خاک می سپارند و قره باطیر با شنیدن خبر مرگ زهره، بلافاصله به سر قبر او می رود و او هم از شدت تأثر خود را می کشد و با توجه به وصیتش، در میان زهره و طاهر به خاک سپرده می شود. شبی شاه زهره را در خواب می بیند که از دنیا شاکی است. در این میان کاروانی  از دور ظاهر و معلوم می شود  که عادل شاه برای انتقام گیری از خون زهره و طاهر به سوی تاتار لشکرکشری می کند. در بین راه سپاه جرجان(گرگان) که حکمران آن کرم خوان است نیز به عادل شاه می پیوندد. آنها پس از گذشت نوزده روز به تاتار می رسند و سپاهیان باباخان را مغلوب می کنند. در همین حال حضرت علی و حضرت خضر بر سر مزار زهره و طاهر حضور می یابند و به قدرت پروردگار، روح در بدن آنها می دهند و آنها دوباره زنده می شوند. باباخان پدر زهره از او طلب بخشش می نماید، ولی زهره دستور می دهد او را به قتل برسانند. او ازطاهر تقاضای عفو می کند و با میانجیگری وی، زهره او را می بخشد.عادل شاه ماهیم جان را هم به عقد طاهردر می آورد  و باباخان را بار دیگر به حکمرانی ناحیه تاتار منصوب می کند و خود به موطنش بر می گردد. ماهیم همراه با زهره و طاهر در شهر تاتار اقامت می گزینند.
 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 تير 1400برچسب:مطالب ادبی,طاهر و زهره,عاشقانه های جهان,عاشقانه های ترکمن, ساعت 12:16 توسط آزاده یاسینی